آتش در قرآن
احتراقی که به شکل نور و حرارت متجلّی میشود و در جهان باستان یکی از عناصر اربعه به شمار میرفت. در قرآن، آتش هم در آخرت و هم در این جهان وجود دارد و شکلهای مختلفی میتواند به خود بگیرد.
نویسنده: آیدی تول
مترجم: محسن حدادی
مترجم: محسن حدادی
احتراقی که به شکل نور و حرارت متجلّی میشود و در جهان باستان یکی از عناصر اربعه به شمار میرفت. در قرآن، آتش هم در آخرت و هم در این جهان وجود دارد و شکلهای مختلفی میتواند به خود بگیرد.
در آخرت، آتش عنصری است که مشخصهی دوزخ و عامل عذاب گنهکاران است. در این بافت، این اصطلاحات، که در بسیاری موارد تنها به جهنم اشاره دارند، به کار رفته است: «نار» (که گاه به جهنم تخصیص یافته است: «نار جهنم» مثلاً در توبه: 35، 68؛ فاطر: 36؛ جنّ: 23؛ بیّنه: 6)؛ «جَحیم»، (که به شدتِ آتش مربوط است)؛ «سَعیر» (آتش یا شعله)؛ «لَظی» (شعله، که تنها در آیه 15 مَعارج آمده است)؛ و «سَقَر» (که تنها چهار بار ذکر شده است، قمر: 48؛ مدثر: 26، 27، 42. این کلمه از ریشهای به معنای «آتشی چنان داغ که بدنها و روحها را ذوب میکند» (لسان العرب) برگرفته شده است). این دو اصطلاح اخیر معمولاً نامهای خاص جهنم دانسته شدهاند. سرانجام «حُطَمَة» است (که دو بار در آیات 4 و 5 همزه آمده است) و قرآن آن را آتشی دانسته است که خداوند میافروزد. سه اصطلاح دیگری را که به شدتِ آتش جهنم مربوط است و به شکلهای مختلفی اشاره دارد که آتش ممکن است به خود بگیرد، در ارتباط با کلمهی عذاب میتوان یافت: «عذاب الحَریق» (عذاب سوختن، آل عمران: 181؛ انفال: 50؛ حجّ: 9، 22؛ بروج: 10)؛ «عذاب الحَمیم» (عذاب آب جوشان، دُخان: 48)؛ و «عذاب السَموم» (عذاب باد سوزان و بدبو، طور: 27).
آتش فضای درونی کل جهنم را پر کرده است و آن را به ژرفنایی آتشین و سوزان تبدیل کرده که هیچ گریزی از آن نیست. شعلهها در ستونهایی افقی زبانه میکشند (همزه: 8-9) و دوزخیان را که در محاصرهی دیوارههای مشتعل عمودی این ژرفنا هستند (کهف: 29) احاطه کردهاند؛ بنابراین، دوزخیان نمیتوانند «آتش را از صورت و پشت خود دور کنند» (انبیاء: 39). این شعلهها جرقههایی چنان سنگین پرت میکنند که قرآن آن را، طبق دو قرائت مختلف از آیهی مورد بحث (مرسلات: 32)، با کاخ (قَصر) های بلند یا کُندههای درخت (قَصَر) مقایسه میکند که با سرعت شتر مادهای که رنگ سیاه آن با زردی آمیخته است به هوا پرت میشود (مرسلات: 33). چنان آتشی نه به چیزهای بیجان رحم میکند و نه به انسانها: سوخت مطلوب آن سنگها و مردمان است (بقره: 24؛ تحریم: 6)؛ بخشی از کار این آتش این است که مجرمانی را که جامههایی از آتش برایشان بریده شده (حجّ: 19) یا تنپوشهای آنان از مس جوشان (ابراهیم: 50، بسته به اینکه طبق قرائت ابنعباس «قِطر آن» خوانده شود یا طبق قرائت دیگران «قَطِران») است، «برشته کند» (صَلّی، أصلی). این آتش هیچ چیز را فروگذار نمیکند (مدثر: 27) و پوست را میسوزاند، اما هر بار پوست تازه جانشین آن میشود (نَضِجَت، نساء: 56): مشتاق سوزاندن است (معارج: 15-16) و «الحُطَمَة» نام دارد (همزه: 5-6) که از ریشهای به معنای «شکستن» مشتق شده است و تصور بر آن است که هرچه را به درون آن افتد، درهم میشکند (نک. بحث درباره «الحُطَمَة» در طبری، تفسیر، ذیل همزه: 5-9) و حتی به امعا و احشا هم نفوذ میکند (همزه: 6-7). این آتش در حین انجام این کار صدایی وحشتناک به وجود میآورد (فرقان: 12) که شبیه به صدای الاغ است (ملک: 7) و معمولاً بسیار زشت دانسته میشود. (لقمان: 19)
در این کورهی آتشین و در تقابل با چشمههای جوشان متعدد که مشخصهی بهشت است، چاهی وجود دارد که آب جوش از آن بیرون میزند (غاشیه: 5) یعنی آتش مذاب با بویی متعفّن که «غَسّاق» نام دارد (ص: 57؛ نبأ: 24-25) و چرکآلود است (ماء صَدید، ابراهیم: 16) و تنها نوشیدنی در دسترس دوزخیان است (انعام: 70؛ صافات: 67؛ ص: 57؛ غافر: 72؛ محمد: 15؛ واقعه: 42، 54، 93؛ نبأ: 25). آنها مجبورند آن نوشیدنی را بیدرنگ از آن چاه بنوشند، چه به این علت که این آب بر سرشان ریخته میشود چه به این سبب که در آن آب شناورند. این امر نه تنها باعث سوختن شکم آنها میشود، بلکه پوست آنها را نیز میسوزاند (کهف: 29؛ حجّ: 1-20؛ غافر: 72؛ دخان: 47-48؛ واقعه: 42، 55، 93). بر اثر این نوشیدنی سوزان که نمیتواند تشنگی دوزخیان را فرو بنشاند، آنها در وسط شعلهها و آب سوزان سرگردانند (رحمن: 44) و آن را چنان مینوشند که گویی «شترانی گمشده و تشنهاند» (واقعه: 55).
آتش جهنم همچنین گیاهی خاص را به وجود میآورد یعنی بوته و درختی که میوههایی به بار میآورد که تصور میشود برای عذاب دوزخیان باشد و همراه با «غِسلین» (حاقه: 36)- همانند «غَسّاق» که مادّهای بدبو است- تنها غذای آنان است: «ضَریع»، که از گیاهان معروف خشک بوتهای است که در نَجد و تِهامه هم میروید (و گاه در شعر قدیم از آن جهت که شیر شترها را خشک میکند نماد مراتع بد بوده است)، میوهای خونی رنگ و نوک تیز دارد که مزهای تلخ دارد و «نه فربه میکند و نه سیر میسازد» (غاشیه: 6-7). «زَقّوم» هم سه بار در قرآن ذکر شده است (صافات: 62؛ دخان: 43؛ واقعه: 52) و مانند «ضَریع»، با گونهای گیاه دنیوی متناظر است که در جنوب عربستان یافت میشود- البته اگر بتوان به گفتهی ابوحنیفهی دینوری گیاهشناس (تک. لسان العرب) اعتماد کرد- و در ته تنور میروید. میوهی آن شبیه سر مار یا دیو (رؤوس الشیاطین) است که مانند برنز مذاب یا آب جوش در شکمها میگذارد («کَالمُهلِ یَغلی فی البُطون کغَلیِ الحَمیم»، دخان: 45-46). این غذاهای نفرتانگیز، که همگی از آتش ساخته شدهاند، با صفت «طعاماً ذا غُصّة» (غذایی گلوگیر، مزمل: 13) شناخته میشوند.
سرانجام اینکه شعلهها و اندک گیاهان دوزخی سایهای دودی و پراکنده و تاریک دارند (واقعه: 43-44) که برخلاف سایهی رحمت که گیاهان باشکوه و درخشان بهشت میگسترند، هرگز تازه نمیشود و از در امان نگه داشتن گنهکاران از آتش فراگیر عاجز است.
این عامل سوزان که فضای جهنم را پر میکند، در این جهان هم نمایندگانی دارد که همهی آنها کم و بیش با جهان دیگر مرتبطند. آتش در این جهان در ارتباط با این امور به یاد میآید: خورشید؛ بلایایی که کافران و منحرفان را نابود کرده است و همهی آنها- شاید به غیر از طوفان- با آتش مرتبطند؛ خرمنی از چوبهای سوزان که خویشان بتپرست ابراهیم، که نمیخواستند از کفر خود دست بردارند، برای او برپا کرده بودند (انبیاء: 68-69؛ عنکبوت: 24؛ صافات: 97)، اما ابراهیم توانست بیآنکه بسوزد درون شعلهها راه برود و خدا او را نجات داد و به آتش دستور داد: «ای آتش بر ابراهیم سرد و سالم باش» (انبیاء: 69) و آتشی که اصحاب اُخدود برپا کردند (بروج: 4-8)؛ آتش جنگ و آتش قربانی که به هر کدام یک بار اشاره شده است (به ترتیب در مائده: 64 و آل عمران: 183)؛ آتش زمینی که انسانها میتوانند از آن سود برند (یس: 79-80؛ واقعه: 70-73) و سرانجام «بوتهی فروزان» (طه: 9-14؛ نمل: 7-9؛ قصص: 29-30). اگرچه از واژگان بسیاری برای توصیف این حریقها استفاده شده است، کلمهای که عموماً برای آتش دنیوی استفاده میشود، «نار» است؛ بیشتر اصطلاحاتی که در ارتباط با جهنم به کار رفته است در اینجا در میان نیست، فقط یک بار «جَحیم» در داستان ابراهیم آمده است. (صافات: 97)
دربارهی خورشید (شَمس) در قرآن باید گفت روشن است که چیزی به جز آتش جهنم نیست: (1) گفته میشود که در غربِ زمین در چاهی از گل و لجن (یا براساس قرائتی دیگر، در چاهی جوشان، «فی عَینِ حَمِئَة»، کهف: 86) قرار دارد و روز بعد در مشرق طلوع میکند و گفتهاند که در طی شب همانند الههی خورشید بین النهرینی، شَمَش، باید از جهنم زیرزمینی که مخزنی از آتش دارد، عبور کند. بنابراین، وظیفه خورشید سوزانِ عربی عبارت است از رسیده کردن و پژمرده ساختن گیاهان زمینی که بارانهای بهاری آنها را رویانده است. از آنجا که خورشید مؤنث است، با باران زندگیبخش (ماء، غَیث)، جفت مذکر خورشید در این جهان، زوجی را تشکیل میدهد؛ خورشید نمایندهی آتش کیهانی و نشانگر جهنم است، در حالی که باران نماد آب گوارای کیهانی و نشانگر بهشت است.
از میان عذابهای دنیوی اقوام نابود شده، عامل آتشین اصلی که موجب مرگ چهار قوم شد- یعنی ثمود، عاد، مَدیَن، و قوم موسی، که عذاب این قوم موقتی بود و آنها به زودی احیا شدند- برق بود که در متن قرآن با چهار کلمهی متفاوت به آن اشاره شده است: «صاعقة» (برق ناگهانی، اعراف: 77-78)، «صَیحة» (فریاد شدید، هود: 67؛ حجر: 80-83؛ قمر: 31) و «طاغیة» (طغیانگر، حاقّة: 5)، که همگی برای توصیف عذاب قوم ثمود به کار رفتهاند و بنابراین، به پدیدهی جوّی واحدی دلالت دارند. صاعقه «آتشی است که از آسمان با صیحهای وحشتناک به زمین میخورد» (لسان العرب) و نیز «نور برق است زمانی که انسانی را میسوزاند» (همان). بنابراین، ممکن است به این نتیجه برسیم که «رَجفة» وصف کنندهی شوکی است که عملاً فرد قربانی احساس میکند اما «صَیحة»، در عین حال که استعارهای از خشم خداست، تجربهی صوتی پدیدهی مورد بحث را توصیف میکند. سرانجام به نظر میرسد «طاغیة» به این واقعیت اشاره میکند که هرگونه حادثهی شدید، هرچه باشد، امری منفی به شمار میرود.
گروه دوم از اقوام کافر یا منحرف، یعنی قوم لوط (اعراف: 84؛ هود: 82-83؛ حجر: 74؛ فرقان: 40؛ شعراء: 173؛ نمل: 58؛ ذاریات: 33؛ قمر: 34) و اصحاب فیل (فیل: 1-5) با باران سنگ از بین رفتهاند که دست کم در مورد قوم لوط با صیحه همراه بوده است (حجر: 73). بارانهای جامد در قرآن همیشه محدود به آتشاند، زیرا تصور بر آن است که سنگها یا در آن گداخته شدهاند یا دستکم نشان زده شدهاند (مُسوَّمَة، هود: 82-83). آنها همچنین گیاهان خاصی را به بار میآورند- «عُشَر»، «حَرمَل» و «هَنظَل»- که مانند گیاهان جهنمی گزنده و تلخاند و از اینرو حتی برای حیوانات غیرقابل مصرفند و باعث بیماریهایی مثل آبله (جُدَری) و سرخک (حَصبه) میشوند که تصور میشود مانند خود آتش به فساد کل بدن منجر میشوند (نک. داستان اصحاب فیل در طبری، تاریخ، 942/1-945؛ نک. طبری، تفسیر، 303/30-304).
آخرین گروه از مردمان اقوام هلاک شده سربازان فرعون و قوم نوح اند: اولی با آب شور و دومی با آب شیرین. اما برخی شواهد در متن قرآن به این واقعیت اشاره دارند که آب دریا ممکن است ترکیبی از آب شیرین و آتش باشد: در وهلهی نخست، قرآن آن را «مِلح اُجاج» (فرقان: 53؛ فاطر: 12) میخواند که صفت «اُجاج» نه تنها به معنای «بسیار تلخ» است که «خیلی داغ» همه معنا میدهد و ریشهی لغوی آن به آتش شعلهور و سوزان اشاره دارد. دوم، در داستان موسی که بنیاسرائیل را به خارج از مصر رهبری میکرد و در شانزده آیه، که در سورههای مختلف پراکندهاند، روایت شده است (بقره: 50؛ اعراف: 136، 138؛ انفال: 54؛ یونس: 90؛ اسراء: 103؛ طه: 77-78؛ شعراء: 63-66؛ قصص: 40؛ دخان: 24-25؛ ذاریات: 40)، در هرجا که به دریا اشاره شده است به طور منظم دو واژهی متفاوت «بَحر» و «یَم» به کار رفته است. «بَحر» تنها در ارتباط با عبور موفقیتآمیز بنیاسرائیل است و «یَم»، که واژهای سامی است، با دلالتی منفی، به عبور مرگبار سربازان فرعون از دریا اشاره دارد. به نظر میرسد که این اطلاعاتِ متنی به ماهیت دوگانهی آب دریا اشاره دارد که مرکب از آب شیرین حیاتبخش (بَحر) و آتش مهلک است که با «یَم» نشان داده شده است. درباره طوفان در قرآن گفتنی است که میتوان آن را سیلی از آب داغ یا، به تعبیر دیگری، آتش سیال در نظر گرفت که این مفهوم در تلمود و مِدراش و همچنین در مکتوبات اَپوکریفایی یافت میشود، که میتواند این مسئله را توضیح دهد که چرا سیل در قرآن زمانی آغاز میشود که «تنور به جوش میآید» (مؤمنون: 27؛ نک. Fraenkel, Aramäischen Fremdwörter, 26; Hebbo, Fremdwörter, 63-64). بنابراین، آتش عامل طوفان هم میتواند باشد.
در حالی که اشاره به آتش به منزلهی عاملی مخرب پیوسته در سراسر قرآن به چشم میخورد. آتشی که انسان از آن میتواند بهره ببرد تنها دو بار ذکر شده است (یس: 78-80؛ واقعه: 71-73) این آتش را خداوند در «درختان سبز» (الشجر الأخضَر) نهاده است تا انسان از آن بتواند شعله برگیرد. این عبارات به روشنی ناظر به این واقعیت است که اعراب باستان عادت داشتند با مالش چوبها به هم آتش روشن کنند، چه با انواع مختلف چوب (نظیر عَفار، مَرّخ، سَوّاس، مَرج، مَنج، عُشَر) چه با سنگ چخماق. از آنجا که «درختان سبز»- که آتش در آن پنهان است و تنها وقتی از آن خارج میشود که دو قطعه چوب به هم ساییده شوند- از عناصری است که آب باران در آن وارد میشود، آب بودن آنها از شدت و گرمای مخرّب آتش میکاهد و بنابراین، آن را برای استفادهی انسان مناسب میسازد.
آخرین موقعیتی که آتش در آن دخیل است به بوتهی فراوانی مربوط است (طه: 9-14؛ نمل: 7-9؛ قصص: 29-30) که توجه موسی را در شبی که در راه بازگشت به مصر به همراه خانوادهاش در صحرا گم شده بود به خود جلب کرد. در آغاز، موسی آن آتش را استراحتگاهی تصور میکند و امیدوار است که بتواند از آنجا برای خانوادهی خود شعلهای فراهم سازد تا آنها را گرم کند و راه را روشن سازد. اما وقتی بوته شروع به صحبت میکند، او درمییابد که بوته [تجلی] خداوند است که در نظر او چنین جلوه کرده است و از آنجا که درخت و گیاهان به طورکلی- چنانکه اشاره شد- طبیعتاً دارای آباند، بوتهی فروزان تصویری پیچیده است که در آن آب حیاتبخش و آتش مهلک در توازناند. به عبارت دیگر، بوتهی فروزان استعارهای کامل است برای «کسی که زندگی و مرگ میبخشد» یعنی خدا.
منابع تحقیق:
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1392)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمهی حسین خندقآبادی و دیگران، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}